نقش كليدي فـرهنـگ در حيات اجتماعي
نقش كليدي فـرهنـگ در حيات اجتماعي
منبع:سايت دانايي
دمش روح الهي در كالبد انسان، او را موجودي ساخت بيهمتا در تمام كائنات. بيهمتايي انسان، در گوهر انسانيت اوست و آن ناشي از «نفخه الهي» است و تجلي اين «نفخه» در ميدان زندگي، فرهنگ ناميده ميشود.
فرهنگ يعني فضاي تنفس، يعني قرارگاه، يعني ملتقاي تعاملات و مناسبات و مواجهات و دادنها و گرفتنها و ... حاصل اين كش و واكشها و كنش و واكنشها و پذيرش و نپذيرفتنها و متابعت و خروشيدنها و اتصال و گسلها و ... در تراز پايدار حيات گروهي را فرهنگ عمومي مينامند كه صورت فرا داده و شفاف و متعين در رفتارها و گفتارها و كردارها و نوشتارها و بينشها و ارزشها و نگرشها و هنجارها و قضاوتها و سنتها و عادتها و اشكال گونهگون انديشه، قابليت بسيار اساسي آموزش و انتقال را داراست!
حيات انساني، اين گوهر بيبديل آفرينش، در ملتقاي دو حركت اساسي آموزش و انتقال تكوّن مييابد. والا هستي گرانسنگ انساني در مقطعي از كوره راه زندگي عاري از آموزش و انتقال متوقف شده همچون جرعه آبي در برهوت كوير فرو ميميرد.
و آن هنگام كه خداي تبارك و تعالي، در جمع فرشتگان، فرمود كه ميخواهد موجودي فرهيخته را در زمين مستقر نمايد و فرشتگان، ناباورانه به جريان «امر» حاشيه زدند، خداي متعال مقوله آموزش را مطرح كرد (وَ عَلَّم الآدم الاسماء ...) و انتقال فرهنگ ملكوت الهي را به آدم ...!
فرشتگان الهي با مشاهده و تجربة فرهيختگي آدم و قابليتهاي علمي و بينشي و نگرشي و تربيتي وي، او را تكريم كردند؛ از روي خشوع و خضوع! الا يك نفر كه نه به دانش و اخلاق و فرهنگ، بلكه به ناداني و تعصب و غرور مكابره كرد و روي برتافت. و شد شيطان، دشمن خدا و آدم.
امروزه روز به اين آموزش و انتقال، با رويكردي بشرگرايانه نگريسته ميشود. باشد! و اين رويكرد نميتواند اصل ماجرا و اصالت رخداد آفرينش را عوض كند! باز همچنان فرهنگ است و آموزش و انتقال كه هر سه به «زلف» حيات انسان و گوهر بيهمتاي وي گره خورده است!
ميگويند:
فرهنگ براي جامعه انساني همان حكمي را دارد كه شخصيت براي فرد انسان، فرهنگ را «يك الگوي انديشيدن و عمل كردن» دانستهاند كه در همه كوششهاي هر مردمي ديده ميشود و آنان را از ديگر مردمان باز ميشناساند. «لوي اشتراس» فرهنگ را «يك نظام نمادي مشترك ميداند كه آفريده ذهن انسان است.» همه مردم شناسان در اين باور همداستانند كه فرهنگ راههاي آموخته شده رفتار و سازگاري است كه در برابر الگوهاي رفتاري واكنشي ارثي يا غريزي قرار دارد. بنابراين، فرهنگ هرگز از راه زيستي انتقال نمييابد، بلكه جزء به جزء آن بايد از راه تجربه و آموزش آموخته شود (فرهنگ عمومي و فرهنگ سازماني، مركز آموزش مديريت دولتي، طوسي، 1372، ص 3)
اما ويژگيهاي بنيادي فرهنگ عبارت است از:
* فرهنگ آموختني است. فرهنگ خصوصيتي غريزي يا ذاتي نيست و نميتوان آن را از راه زيستي به ديگران منتقل كرد. فرهنگ نظامي از گرايشهايي است كه براي آشكار ساختن واكنش افراد انساني در سراسر زندگي پس از زاده شدن آموخته ميشود.
* فرهنگ آموخته ميشود. در فراگرد آموزش و يادگيري انسان، به سبب برخورداري از عامل زبان، بر جانوران برتري نماياني دارد. از اين روزبان در پديد آوردن فرهنگ نقشي عمده دارد.
* فرهنگ اجتماعي است. عادتهاي فرهنگي نه تنها آموخته ميشوند و در طول زمان به ديگران منتقل ميگردند، بلكه ريشههاي اجتماعي دارند و شماري از مردم كه در گروهها و جامعهها زندگي ميكنند در آن شريكند و بر پايه همين ريشه اجتماعي نوعي همنواختي و همگوني نسبي در آن به چشم ميخورد. اعضاي هر جامعه به ياري دستمايههاي رسمي يا غيررسمي نظارت اجتماعي، بر يكديگر فشار وارد ميآورند تا معيارهاي رفتاري را كه درست و مناسب ميشناسند، رعايت كنند.
* فرهنگ پديدهاي ذهني و تصوري است. تا اندازه زيادي، عادتهاي گروهي كه فرهنگ از آنها پديد ميآيد، به صورت هنجارها يا الگوهاي رفتاري آرماني ذهني ميشوند، يا در كلام ميآيند. بنابراين، تا اندازهاي، سودمند است كه فرهنگ را يك امر ذهني و نمادي بدانيم و يك عنصر آن را انديشه مقبول سنتي به شمار آوريم كه از سوي اعضاي گروه يا پاره گروهها پذيرفته ميشود، زيرا گونه ويژهاي از رفتار (آشكار، كلامي، يا ضمني) با يك پيشينه جا افتاده سازگار است.
* فرهنگ خشنوديبخش است. فرهنگ از عادتها ساخته شده است و عادتها تنها تا زماني كه خشنودي ميآفرينند، پايدار ميمانند. خشنودي و كاميابي، عادتها را نيرو ميبخشد و آنها را پايدار ميسازد و ناكامي ناگزير به نابودي و از ميان رفتن آنها ميانجامد.
* فرهنگ سازگاري مييابد. توان و ظرفيت نوزايي و سازگاري فرهنگ بر دوش اعضاي آن فرهنگ نهاده شده است در همان حالي كه براي پايداري و دوام فرهنگ، گروه يا دسته يا قوم ضرورت دارد، ولي اين فرد يا افراد هستند كه فرهنگ را با خود به پيش ميبرند و برپا بودن آن را استوار ميدارند. الگوهاي فرهنگي و رفتاري اگر از سوي مردمان در زندگي روزانه به كار بسته نشوند، از ميان ميروند. در نتيجه فرهنگ به درجهاي پايدار ميماند كه درون مايه آن از سوي مردماني كه به آن پيوستهاند، از راه انديشه و كنش با به كار بستن دگرگونيهاي تازه و نو وآفريننده، به ديگراني كه از پي ميآيند، منتقل شود.
* فرهنگ يگانهساز است. به عنوان يك پيآمد فراگرد سازگاري، عناصر هر فرهنگ گرايش به آن دارند تا پيكري يكپارچه و به هم بافته و سازگار پديد آورند. يكپارچهسازي به زمان نياز دارد و پيش از آن كه يك فراگرد سازگاري، كامل گردد، دگرگونيهاي ديگر پديد ميآيد و در نتيجه همواره چيزي به نام «پس ماندگي فرهنگي» تحقق پيدا ميكند. (همان، ص 9ـ6)
بدين ترتيب، در يك بررسي مردمشناسانه از فرهنگ، غالب فرهنگها، تحت اين ويژگيهاي هفتگانه، فضاي زندگي مردمان خود را تأمين تا آنان بتوانند به استمرار آفرينشهاي فرهنگي و هنري و ادبي و اجتماعي و اصلاح آداب و رسومات و سنتها و هنجارهاي گروهي و اجتماعي خود توفيق يابند. لامحاله در چنين تعامل سازنده، تراز زندگي و نوع معيشت و دستاوردهاي فني و صنعتي و علمي و بهداشتي و آموزشي مردمان كاستيها و نقصانهاي خود را جبران كرده موجب خشنوديها و كاميابيهاي فزونتر مردمان خواهد گرديد.
حال اين پرسش اساسي مطرح ميگردد كه آيا فرهنگ ديني و مصداقاً فرهنگ اسلامي، اين كاركردهاي هفتگانه فرهنگ را تحت شمول خود قرار ميدهد؟ و چرا بايد قرار دهد؟
جواب اين است كه فرهنگ بدون هر قيدي و اضافهاي، فرهنگ بما هو فرهنگ، يك مزيت است. يك حق است. مثل مسكن، شغل، تحصيل، ...! هم بدين دليل است كه برخي از ملتها، در اصول سياستهاي فرهنگي خود آوردهاند: فرهنگ براي همه!
با اين حساب، فرهنگ اسلامي كه در جنس با فرهنگهاي ديگر، مشترك است عليالقاعده نبايد ويژگيهاي بنيادي آن فرهنگها را نداشته باشد و فصل اين فرهنگ كه اسلامي بودن آن است به دليل اختصاصاتي است كه «اضافه اسلامي» به آن داده است! يعني:
اگر فرهنگ آموختني است، فرهنگ اسلامي هم آموختني است و ميدانيد و ميدانيم كه اولين آموزش فرهنگي در عهد آدم(ع) در كارگاه آموزشي خداي متعال برگزار شد كه خداوند نشان داد كه فرهنگ آموختني است و مخصوص نوع بشر است و فرشتگان نميدانستند و شيطان علاوه بر ندانستن با تعصب و خود بزرگبيني و تعرض و بعدها با دسيسهچيني و اجراي انواع برنامهها سر راه انتقال فرهنگي بشر سنگاندازي كرد.
اما اكنون چي؟! و فرهنگ اسلامي چگونه آموخته ميشود و چگونه اجتماعي ميگردد؟! آيا ما در جامعه اسلامي پذيرفتهايم كه هر كداممان آن مقداري كه از فرهنگ اسلامي را در خود انباشتهايم، ميبايست آنرا در يك تعامل عادلانه با ديگران به مشاركت بگذاريم و آنان را آماده كنيم كه همه با هم فرآيندهاي اجتماعي را شكل بدهيم و به انتها برسانيم؛ يا اينكه به داشتن بخشي از انباشتههاي فرهنگي، خود را در موقعيتي ويژه پنداشته گمان ميكنيم كه ديگران به دليل توفير در فطرت و خلقت، ظرفيت درك موهبتهاي الهي ما را ندارند و بايد بپذيرند كه ما برگزيدهايم؟!
شك نيست كه در آموختن و آموزش دادن و انتقال، مراتب در زوايا و ابعاد مختلف، متفاوت است؛ و نميتوان با انتخاب مسير تكروانه و احراز برخي توفيقات فردي در بالا رفتن از عقبههاي فرهنگي، تعميماً به ارزيابي جمعي از حركتهاي اجتماعي پرداخت! هنر آنست كه همه با هم در ميدانگاه، حاضر باشند!
هنر آنست كه از ابنعباس گرفته تا محمد ابن ابيبكر تا عبدالله بن عمر تا معاويه بن ابيسفيان تا بوموسي اشعري تا عمرو بن عاص تا امالمؤمنين عايشه تا مالك اشتر تا سعد بن ابي وقاص تا محمد بن مَسلمه تا اُسامه بن زيد تا حسان بن ثابت تا زيد بن ثابت و تا مسعر بن فدكي تميمي و زيد بن حصن طائي در جامعه علي مرتضي(ع)، در ميدان فكر و عمل و جهاد و مسئوليت و دفاع از آرمانها و ترويج ارزشها و اصول فرهنگي و ادبي و هنري مورد نظر خود فعالانه حضور داشته باشند و راه خدا و اسلام را خود با پاي خود بپيمايند يا از آن خارج شوند!
در يك چنين كشاكشي است كه مراتب «فرهنگ» استقرار مييابد و هنجارهاي پسنديده و مردمي و الهي در متن رفتار اجتماعي مورد پيروي قرار ميگيرد و ناهنجاريهاي نكوهيدة روي برتافته از راه خدا و خلق پالايش ميگردد. همين فرآيند موجب همنواختي و همگوني اجتماعي ميگردد و در مسير اين وحدت، خشنودي اجتماعي به بار ميآيد و جامعه به پيش ميرود.
اينكه رهبر انقلاب، اخيراً تذكر ميدهند:
«... واقعاً مسأله فرهنگ را دست كم نگيريد. خيلي از مشكلات جامعه ما با فرهنگسازي حل ميشود. توجه بكنيد كه امروز، عمده قواي دشمنان ما در جبهه فرهنگي دارد كار ميكند. اين جنگهاي رواني، اين فعاليتهاي فرهنگي، اين بودجههاي پنهان و آشكاري كه براي منحرف كردن ذهنها ميگذارند، همهاش مربوط به مسأله فرهنگ است. فرهنگ مثل هواست كه انسان وقتي كه اين هوا را استنشاق كرد، با هوايي كه استنشاق كرده و با آن جاني كه گرفته، ميتواند دو قدم بردارد و جلو برود؛ بقيه كارها همه برخاسته از آن چيزي است كه شما استنشاق كردهايد. اگر چنانچه يك جايي، هواي مسمومي تزريق بشود، نتيجهاي كه در اندامها ديده خواهد شد تابع آن مسموميتي است كه در اين هواست. اگر فضا را با دود يا مخدري تخدير كنند، وقتي شما آن را استنشاق كرديد، رفتار شما متناسب با آن چيزي خواهد شد كه استنشاق كردهايد؛ فرهنگ يك چنين حالتي دارد. فرهنگ را دست كم نگيريد؛ خيلي مهم است. بنابران صرف وقت كنيد و در بودجه هم برايش پول و فصول قابل توجهي بگذاريد تا جهت ارزشي به فرهنگ بدهيد...»
نشان از اهميت و نقش بنيادين فرهنگ در ساير ابعاد حيات اجتماعي جامعه ايران است. نميتوان اقتصاد سالمي داشت بدون فرهنگ سالم؛ نميتوان سازندگي و آباداني سالمي داشت بدون فرهنگ سالم؛ نميتوان مديريت كارآمد و مكتبي و عاري از آفات و آسيبها داشت بدون فرهنگ سالم؛ نميتوان توسعه سياسي سالم داشت بدون فرهنگ سالم؛ و نميتوان جامعه اسلامي شكوفندهاي داشت بدون فرهنگ شكوفنده و سالم و شاداب!
و فرهنگ جامعه، نه الزاماً فرهنگ تحت برنامهريزي دولت، برآيند فرهنگهاي گروهها، سازمانها، نهادها، بنگاهها، لايهها و طبقات اجتماعي است. اگر فضاي فرهنگ ما «مهندسيساز» باشد آنگاه اين فضاهاي فرهنگي كوچك، يعني فرهنگهاي سازماني متعدد غوطهور در لايههاي مختلف اجتماعي از سازههاي بهنجار و منطبق بر موازين پايدار و هماهنگ با اصول و مباني فرهنگ عمومي جامعه بنياد ميگيرد و در نهايت با «دامنه»اي قابل هدايت، حول محور حيات اجتماعي مردمان جامعه «گردش» ميكند كه همين امر عامل اصلي پويايي فرهنگ است و فرهنگ جامعه، به نوبة خود، موجب هدايت و كنترل مؤلفهها و پارههاي فرهنگي و خرده فرهنگي مندرج در حيات اجتماعي است!
در اين فرآيند بسيار پيچيده و حياتبخش، به شرط تحقق تام و تمام آن، مولود مباركي متولد ميشود كه حقيقتاً عامل نجاتبخش جامعه از نابسامانيها، آشفتگيها، تعارضات، درگيريها، فاصله گرفتنها، دشمنيها، ... خواهد بود و آن عامل، عامل يگانهساز مردمان است. آري فرهنگ از چنين ويژگي بنياديني برخوردار است.
اگر فرهنگ شما تنها فضاي تنفسي شما باشد و ممّد حيات شما و شما از هيچ فضاي تنفسي مشكوك بيگانهاي استفاده نكنيد آنگاه چه دليلي دارد كه شما، آحاد يك جامعه، همگي در زير آسمان اين فضا گرد هم نياييد و يگانه نگرديد؟!
و اگر اين وحدت و يگانگي فرهنگي كه عاليترين تراز وحدت و يكپارچگي و يگانگي ميان مردمان يك جامعه است، تحقق پيدا كند، آنگاه شكوفايي علمي و هنري و ادبي و فلسفي و عرفاني و ديني و معيشتي و فني و صنعتي فرا خواهد رسيد و جامعه همچون كوهي استوار در برابر خطرات و هجمهها خواهد ايستاد و دغدغهها رخت خواهد بست و خشنوديها در رخسارها عيان خواهد شد و مردمان به آينده دل خواهند بست و ...
فرهنگ يعني فضاي تنفس، يعني قرارگاه، يعني ملتقاي تعاملات و مناسبات و مواجهات و دادنها و گرفتنها و ... حاصل اين كش و واكشها و كنش و واكنشها و پذيرش و نپذيرفتنها و متابعت و خروشيدنها و اتصال و گسلها و ... در تراز پايدار حيات گروهي را فرهنگ عمومي مينامند كه صورت فرا داده و شفاف و متعين در رفتارها و گفتارها و كردارها و نوشتارها و بينشها و ارزشها و نگرشها و هنجارها و قضاوتها و سنتها و عادتها و اشكال گونهگون انديشه، قابليت بسيار اساسي آموزش و انتقال را داراست!
حيات انساني، اين گوهر بيبديل آفرينش، در ملتقاي دو حركت اساسي آموزش و انتقال تكوّن مييابد. والا هستي گرانسنگ انساني در مقطعي از كوره راه زندگي عاري از آموزش و انتقال متوقف شده همچون جرعه آبي در برهوت كوير فرو ميميرد.
و آن هنگام كه خداي تبارك و تعالي، در جمع فرشتگان، فرمود كه ميخواهد موجودي فرهيخته را در زمين مستقر نمايد و فرشتگان، ناباورانه به جريان «امر» حاشيه زدند، خداي متعال مقوله آموزش را مطرح كرد (وَ عَلَّم الآدم الاسماء ...) و انتقال فرهنگ ملكوت الهي را به آدم ...!
فرشتگان الهي با مشاهده و تجربة فرهيختگي آدم و قابليتهاي علمي و بينشي و نگرشي و تربيتي وي، او را تكريم كردند؛ از روي خشوع و خضوع! الا يك نفر كه نه به دانش و اخلاق و فرهنگ، بلكه به ناداني و تعصب و غرور مكابره كرد و روي برتافت. و شد شيطان، دشمن خدا و آدم.
امروزه روز به اين آموزش و انتقال، با رويكردي بشرگرايانه نگريسته ميشود. باشد! و اين رويكرد نميتواند اصل ماجرا و اصالت رخداد آفرينش را عوض كند! باز همچنان فرهنگ است و آموزش و انتقال كه هر سه به «زلف» حيات انسان و گوهر بيهمتاي وي گره خورده است!
ميگويند:
فرهنگ براي جامعه انساني همان حكمي را دارد كه شخصيت براي فرد انسان، فرهنگ را «يك الگوي انديشيدن و عمل كردن» دانستهاند كه در همه كوششهاي هر مردمي ديده ميشود و آنان را از ديگر مردمان باز ميشناساند. «لوي اشتراس» فرهنگ را «يك نظام نمادي مشترك ميداند كه آفريده ذهن انسان است.» همه مردم شناسان در اين باور همداستانند كه فرهنگ راههاي آموخته شده رفتار و سازگاري است كه در برابر الگوهاي رفتاري واكنشي ارثي يا غريزي قرار دارد. بنابراين، فرهنگ هرگز از راه زيستي انتقال نمييابد، بلكه جزء به جزء آن بايد از راه تجربه و آموزش آموخته شود (فرهنگ عمومي و فرهنگ سازماني، مركز آموزش مديريت دولتي، طوسي، 1372، ص 3)
اما ويژگيهاي بنيادي فرهنگ عبارت است از:
* فرهنگ آموختني است. فرهنگ خصوصيتي غريزي يا ذاتي نيست و نميتوان آن را از راه زيستي به ديگران منتقل كرد. فرهنگ نظامي از گرايشهايي است كه براي آشكار ساختن واكنش افراد انساني در سراسر زندگي پس از زاده شدن آموخته ميشود.
* فرهنگ آموخته ميشود. در فراگرد آموزش و يادگيري انسان، به سبب برخورداري از عامل زبان، بر جانوران برتري نماياني دارد. از اين روزبان در پديد آوردن فرهنگ نقشي عمده دارد.
* فرهنگ اجتماعي است. عادتهاي فرهنگي نه تنها آموخته ميشوند و در طول زمان به ديگران منتقل ميگردند، بلكه ريشههاي اجتماعي دارند و شماري از مردم كه در گروهها و جامعهها زندگي ميكنند در آن شريكند و بر پايه همين ريشه اجتماعي نوعي همنواختي و همگوني نسبي در آن به چشم ميخورد. اعضاي هر جامعه به ياري دستمايههاي رسمي يا غيررسمي نظارت اجتماعي، بر يكديگر فشار وارد ميآورند تا معيارهاي رفتاري را كه درست و مناسب ميشناسند، رعايت كنند.
* فرهنگ پديدهاي ذهني و تصوري است. تا اندازه زيادي، عادتهاي گروهي كه فرهنگ از آنها پديد ميآيد، به صورت هنجارها يا الگوهاي رفتاري آرماني ذهني ميشوند، يا در كلام ميآيند. بنابراين، تا اندازهاي، سودمند است كه فرهنگ را يك امر ذهني و نمادي بدانيم و يك عنصر آن را انديشه مقبول سنتي به شمار آوريم كه از سوي اعضاي گروه يا پاره گروهها پذيرفته ميشود، زيرا گونه ويژهاي از رفتار (آشكار، كلامي، يا ضمني) با يك پيشينه جا افتاده سازگار است.
* فرهنگ خشنوديبخش است. فرهنگ از عادتها ساخته شده است و عادتها تنها تا زماني كه خشنودي ميآفرينند، پايدار ميمانند. خشنودي و كاميابي، عادتها را نيرو ميبخشد و آنها را پايدار ميسازد و ناكامي ناگزير به نابودي و از ميان رفتن آنها ميانجامد.
* فرهنگ سازگاري مييابد. توان و ظرفيت نوزايي و سازگاري فرهنگ بر دوش اعضاي آن فرهنگ نهاده شده است در همان حالي كه براي پايداري و دوام فرهنگ، گروه يا دسته يا قوم ضرورت دارد، ولي اين فرد يا افراد هستند كه فرهنگ را با خود به پيش ميبرند و برپا بودن آن را استوار ميدارند. الگوهاي فرهنگي و رفتاري اگر از سوي مردمان در زندگي روزانه به كار بسته نشوند، از ميان ميروند. در نتيجه فرهنگ به درجهاي پايدار ميماند كه درون مايه آن از سوي مردماني كه به آن پيوستهاند، از راه انديشه و كنش با به كار بستن دگرگونيهاي تازه و نو وآفريننده، به ديگراني كه از پي ميآيند، منتقل شود.
* فرهنگ يگانهساز است. به عنوان يك پيآمد فراگرد سازگاري، عناصر هر فرهنگ گرايش به آن دارند تا پيكري يكپارچه و به هم بافته و سازگار پديد آورند. يكپارچهسازي به زمان نياز دارد و پيش از آن كه يك فراگرد سازگاري، كامل گردد، دگرگونيهاي ديگر پديد ميآيد و در نتيجه همواره چيزي به نام «پس ماندگي فرهنگي» تحقق پيدا ميكند. (همان، ص 9ـ6)
بدين ترتيب، در يك بررسي مردمشناسانه از فرهنگ، غالب فرهنگها، تحت اين ويژگيهاي هفتگانه، فضاي زندگي مردمان خود را تأمين تا آنان بتوانند به استمرار آفرينشهاي فرهنگي و هنري و ادبي و اجتماعي و اصلاح آداب و رسومات و سنتها و هنجارهاي گروهي و اجتماعي خود توفيق يابند. لامحاله در چنين تعامل سازنده، تراز زندگي و نوع معيشت و دستاوردهاي فني و صنعتي و علمي و بهداشتي و آموزشي مردمان كاستيها و نقصانهاي خود را جبران كرده موجب خشنوديها و كاميابيهاي فزونتر مردمان خواهد گرديد.
حال اين پرسش اساسي مطرح ميگردد كه آيا فرهنگ ديني و مصداقاً فرهنگ اسلامي، اين كاركردهاي هفتگانه فرهنگ را تحت شمول خود قرار ميدهد؟ و چرا بايد قرار دهد؟
جواب اين است كه فرهنگ بدون هر قيدي و اضافهاي، فرهنگ بما هو فرهنگ، يك مزيت است. يك حق است. مثل مسكن، شغل، تحصيل، ...! هم بدين دليل است كه برخي از ملتها، در اصول سياستهاي فرهنگي خود آوردهاند: فرهنگ براي همه!
با اين حساب، فرهنگ اسلامي كه در جنس با فرهنگهاي ديگر، مشترك است عليالقاعده نبايد ويژگيهاي بنيادي آن فرهنگها را نداشته باشد و فصل اين فرهنگ كه اسلامي بودن آن است به دليل اختصاصاتي است كه «اضافه اسلامي» به آن داده است! يعني:
اگر فرهنگ آموختني است، فرهنگ اسلامي هم آموختني است و ميدانيد و ميدانيم كه اولين آموزش فرهنگي در عهد آدم(ع) در كارگاه آموزشي خداي متعال برگزار شد كه خداوند نشان داد كه فرهنگ آموختني است و مخصوص نوع بشر است و فرشتگان نميدانستند و شيطان علاوه بر ندانستن با تعصب و خود بزرگبيني و تعرض و بعدها با دسيسهچيني و اجراي انواع برنامهها سر راه انتقال فرهنگي بشر سنگاندازي كرد.
اما اكنون چي؟! و فرهنگ اسلامي چگونه آموخته ميشود و چگونه اجتماعي ميگردد؟! آيا ما در جامعه اسلامي پذيرفتهايم كه هر كداممان آن مقداري كه از فرهنگ اسلامي را در خود انباشتهايم، ميبايست آنرا در يك تعامل عادلانه با ديگران به مشاركت بگذاريم و آنان را آماده كنيم كه همه با هم فرآيندهاي اجتماعي را شكل بدهيم و به انتها برسانيم؛ يا اينكه به داشتن بخشي از انباشتههاي فرهنگي، خود را در موقعيتي ويژه پنداشته گمان ميكنيم كه ديگران به دليل توفير در فطرت و خلقت، ظرفيت درك موهبتهاي الهي ما را ندارند و بايد بپذيرند كه ما برگزيدهايم؟!
شك نيست كه در آموختن و آموزش دادن و انتقال، مراتب در زوايا و ابعاد مختلف، متفاوت است؛ و نميتوان با انتخاب مسير تكروانه و احراز برخي توفيقات فردي در بالا رفتن از عقبههاي فرهنگي، تعميماً به ارزيابي جمعي از حركتهاي اجتماعي پرداخت! هنر آنست كه همه با هم در ميدانگاه، حاضر باشند!
هنر آنست كه از ابنعباس گرفته تا محمد ابن ابيبكر تا عبدالله بن عمر تا معاويه بن ابيسفيان تا بوموسي اشعري تا عمرو بن عاص تا امالمؤمنين عايشه تا مالك اشتر تا سعد بن ابي وقاص تا محمد بن مَسلمه تا اُسامه بن زيد تا حسان بن ثابت تا زيد بن ثابت و تا مسعر بن فدكي تميمي و زيد بن حصن طائي در جامعه علي مرتضي(ع)، در ميدان فكر و عمل و جهاد و مسئوليت و دفاع از آرمانها و ترويج ارزشها و اصول فرهنگي و ادبي و هنري مورد نظر خود فعالانه حضور داشته باشند و راه خدا و اسلام را خود با پاي خود بپيمايند يا از آن خارج شوند!
در يك چنين كشاكشي است كه مراتب «فرهنگ» استقرار مييابد و هنجارهاي پسنديده و مردمي و الهي در متن رفتار اجتماعي مورد پيروي قرار ميگيرد و ناهنجاريهاي نكوهيدة روي برتافته از راه خدا و خلق پالايش ميگردد. همين فرآيند موجب همنواختي و همگوني اجتماعي ميگردد و در مسير اين وحدت، خشنودي اجتماعي به بار ميآيد و جامعه به پيش ميرود.
اينكه رهبر انقلاب، اخيراً تذكر ميدهند:
«... واقعاً مسأله فرهنگ را دست كم نگيريد. خيلي از مشكلات جامعه ما با فرهنگسازي حل ميشود. توجه بكنيد كه امروز، عمده قواي دشمنان ما در جبهه فرهنگي دارد كار ميكند. اين جنگهاي رواني، اين فعاليتهاي فرهنگي، اين بودجههاي پنهان و آشكاري كه براي منحرف كردن ذهنها ميگذارند، همهاش مربوط به مسأله فرهنگ است. فرهنگ مثل هواست كه انسان وقتي كه اين هوا را استنشاق كرد، با هوايي كه استنشاق كرده و با آن جاني كه گرفته، ميتواند دو قدم بردارد و جلو برود؛ بقيه كارها همه برخاسته از آن چيزي است كه شما استنشاق كردهايد. اگر چنانچه يك جايي، هواي مسمومي تزريق بشود، نتيجهاي كه در اندامها ديده خواهد شد تابع آن مسموميتي است كه در اين هواست. اگر فضا را با دود يا مخدري تخدير كنند، وقتي شما آن را استنشاق كرديد، رفتار شما متناسب با آن چيزي خواهد شد كه استنشاق كردهايد؛ فرهنگ يك چنين حالتي دارد. فرهنگ را دست كم نگيريد؛ خيلي مهم است. بنابران صرف وقت كنيد و در بودجه هم برايش پول و فصول قابل توجهي بگذاريد تا جهت ارزشي به فرهنگ بدهيد...»
نشان از اهميت و نقش بنيادين فرهنگ در ساير ابعاد حيات اجتماعي جامعه ايران است. نميتوان اقتصاد سالمي داشت بدون فرهنگ سالم؛ نميتوان سازندگي و آباداني سالمي داشت بدون فرهنگ سالم؛ نميتوان مديريت كارآمد و مكتبي و عاري از آفات و آسيبها داشت بدون فرهنگ سالم؛ نميتوان توسعه سياسي سالم داشت بدون فرهنگ سالم؛ و نميتوان جامعه اسلامي شكوفندهاي داشت بدون فرهنگ شكوفنده و سالم و شاداب!
و فرهنگ جامعه، نه الزاماً فرهنگ تحت برنامهريزي دولت، برآيند فرهنگهاي گروهها، سازمانها، نهادها، بنگاهها، لايهها و طبقات اجتماعي است. اگر فضاي فرهنگ ما «مهندسيساز» باشد آنگاه اين فضاهاي فرهنگي كوچك، يعني فرهنگهاي سازماني متعدد غوطهور در لايههاي مختلف اجتماعي از سازههاي بهنجار و منطبق بر موازين پايدار و هماهنگ با اصول و مباني فرهنگ عمومي جامعه بنياد ميگيرد و در نهايت با «دامنه»اي قابل هدايت، حول محور حيات اجتماعي مردمان جامعه «گردش» ميكند كه همين امر عامل اصلي پويايي فرهنگ است و فرهنگ جامعه، به نوبة خود، موجب هدايت و كنترل مؤلفهها و پارههاي فرهنگي و خرده فرهنگي مندرج در حيات اجتماعي است!
در اين فرآيند بسيار پيچيده و حياتبخش، به شرط تحقق تام و تمام آن، مولود مباركي متولد ميشود كه حقيقتاً عامل نجاتبخش جامعه از نابسامانيها، آشفتگيها، تعارضات، درگيريها، فاصله گرفتنها، دشمنيها، ... خواهد بود و آن عامل، عامل يگانهساز مردمان است. آري فرهنگ از چنين ويژگي بنياديني برخوردار است.
اگر فرهنگ شما تنها فضاي تنفسي شما باشد و ممّد حيات شما و شما از هيچ فضاي تنفسي مشكوك بيگانهاي استفاده نكنيد آنگاه چه دليلي دارد كه شما، آحاد يك جامعه، همگي در زير آسمان اين فضا گرد هم نياييد و يگانه نگرديد؟!
و اگر اين وحدت و يگانگي فرهنگي كه عاليترين تراز وحدت و يكپارچگي و يگانگي ميان مردمان يك جامعه است، تحقق پيدا كند، آنگاه شكوفايي علمي و هنري و ادبي و فلسفي و عرفاني و ديني و معيشتي و فني و صنعتي فرا خواهد رسيد و جامعه همچون كوهي استوار در برابر خطرات و هجمهها خواهد ايستاد و دغدغهها رخت خواهد بست و خشنوديها در رخسارها عيان خواهد شد و مردمان به آينده دل خواهند بست و ...
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}